محل تبلیغات شما

گنجشکی که لانه کرده در گلوی من



به نام خدا

بله بله هشت ماه و بیست و چهارروز شبانه روز همدم هم شدیم. روزها و شبای سخت و آسونی داشتیم. بارها از شدت عاشقی گریه کردم از شدت مسئولیت بهش ترسیدم و باز گریه کردم. از بی وقتی گلایه کردم ولی روز به روز عاشق تر شدم. خدا ان شاالله به هر کی دوس داره یه نینی بده، با نینی ها از اول میشه زندگی  کرد


به نام خدا

نزدیک به سی و دو هفته ست که توی دلم دخترکی همراهی می کنه. چیزی به دیدارش نمونده. تو این مدت از خدا  سلامتیش رو خواستم و اینکه بتونم امانت دار خوبی باشم. حقی ازش ضایع نکنم و با بی تجربه گیم زندگیش رو تحت تاثیر قرار ندم. 

عاشقتم دخترکم :)


به نام خدا

وسط های کتاب ملت عشقم. هر چی بیش تر میخونم، بیش تر میرم تو خیالاتم. بیش تر دنبال خود گمشده م میگردم. دلم می خواد بشینم یه دور از خودم برای خودم بنویسم، بعد زل بزنم به تک تک توصیفا از خودم بلکه بفهمم کجای زندگیم. کجای عشقم. کجای این دنیام.
دوست دارم بدونم چرا همش دلتنگ مردی هستم که شب ها میاد خونه، با هم خوبیم، برای هم مهم هستیم، این همه با همیم ولی چرا من باز دلم تنگشه. خیلی در طول روز بهش فکر میکنم. اصلاااا نصفه شب از خواب بیدار میشم اسم اون میاد تو ذهنم و باید حتما یه نگاهی بهش بکنم، صدای نفسشو بشمرم و بعد بخوابم. خیلی وقت ها وقتی بهش فک میکنم بغض میکنم و از این همه حس بهش گاهی میترسم. این شدت از وابستگی دیوونگیه. خیلی چیزها و حرفها تو دلمه. خیلی تفاوت ها رو دارم تو خودم میبینم. دارم میبینم چقدر هر روز دارم عوض میشم. در حیرت موندم.خوب لعنتی چی میشد ده سال پیش این همه فرق میکردی؟ چرا یه روزهاییی از زندگیت رو الکی داغون کردی. هعی نکنه بخاطر سن و ساله. وااای من کی بزرگ شدم. من که نه سالم بود. داشتن برام جشن تکلیف میگرفتن. منو بردن روی سن. با چهار تای دیگه. مجری گفت همه پنج بار بگین دایی چاقه چایی داغه. هورااااااا من فقط تونستم درست بگم. مجری گفت معلم هات تو مدرسه بهت جایزه میدن. الان تو کلاسیم. خانم سلمانزاده بهم یه هدیه داد ولی نمیدونم چرا بعدا ازم پس گرفت و گفت یه چیز دیگه بهت میدم. ناراحتم الان ولی میگم چشم خانم. نه اون دیگه چیزی بهم میده و نه من میرم بهش یادآوری کنم. واای حتی به مامانمم نمیگم. میریزم تو خودم. من سی و دو ساله هنوووووز یادمه اون روز رو. حس اون موقع م رو. کاش معلم ها بدونن چقدر تشویقشون و تنبیه شون تاثیر گذارن تو روح و روان آدم ها و تا دم مرگ اون خاطرات یادشون میمونه.

دلم الان همسریم رو میخواد. اینکه بشینه و من فقط حرف بزنم. بهش بگم چیا خوندم تو این کتابه. بهش بگم کجاهاش منو بهم ریخته که دارم مث وروره جادووووو حرف میزنم همش. بمیرم براش :))


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها